شنبه مسخره.

خب سه تا امتحان امروز داشتم تقریبا سه تاشو ریدم. یه یارو ام اومد گفت چرا دیگه خبری از انرژی سال اولتون نیست که باز بدتر حالم گرفته شد.حامدم از هر دری میتونست گرفت رو من و شاشید به هیکلم.من هنوز دلم با این کوفتیه.نمیفهمم.شایدم دلیلش چیز دیگه اس و واقعا دلم باهاش نیست ((((:

نمیفهمم.فرق عشق رو با عادت و وابستگی و این داستانا. نمیدونم واقعا.دلم سنگ تر از اونه که عشق توش جا بگیره.دلتنگم.میخوام واقعا برم پیشش. تو پارک خلوت مخصوص دوتاییمون بشینم.ولی خب احتمالا یکساعت اول خفتم میکنن ????. یا برم تو مترو.از این خط به اون خط.چهار پنج ساعت برم و بعد برگردم یزد.

شاید برم ناصر خسرو یه دارویی چیزی بگیرم.یذره اگه برسم تحقیق کنم راجع بهش که چه دارویی مناسبه.مادرم امروز ازم میپرسید خیال خودکشی نیومده به سرت.آخه مادر من خیال خودکشی کی از سر من رفته.فقط به خاطر غصه نخوردن تو و گربه ام و خواهرم زنده ام. وگرنه نه سودی برای دنیا دارم.نه آینده ای نه انرژی ای برا زندگی کردن.

یه مرگ تصادفی کاش برام پیش میومد.یادش بخیر علاقه من و حامد از همینجا شروع شد.من دنبال یه مرگ تصادفی میگشتم و اون گفت کمکت میکنم.با کمک هم کلی برنانه چیدیم.و من با آغوش باز به استقبال مردن رفتم.و خب زنده برگشتم.یه جای محاسبات ایراد داشت.آدمی که از خودکشی برمیگرده پر از آسیب جسمی و روحیه.خسته اس.حامد گفت صبر کن.من نمیتونم بکشمت.تو کلی پتانسیل داری حیف میشن. و حالا ما اینجاییم.نه تنها من از افسردگی شدید رنج میبرم که حامدم از پارانویا و افسردگی شدید رنج میبره و فلان همو پاره کردیم تو این یکسال (:

خودکشی ,واقعا ,افسردگی شدید ,خیال خودکشی منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دانلود سرا مدلینگ کلش اف هکر اخبار روز جهان و ایرات DollarFactory دندانپزشکی و کلینیک دندانپزشکی